به گزارش مشرق، «سعدالله زارعی» در یادداشت روزنامه «کیهان» نوشت:
روابط رو به گسترش ایران و سوریه از اهمیت و نیز حساسیت بسیار بالایی برخوردار است. شاید در طول ۱۰ سال گذشته، هیچ موضوعی به اندازه این روابط در کانون توجه محافل سیاسی، امنیتی و رسانهای قرار نداشته است. کما اینکه هیچ دو پایتخت دیگری به اندازه تهران و دمشق بابت این روابط تحت فشار سؤالات متعدد قرار نگرفتهاند. این فشارها در هر دو کشور به دو دسته فشارهای شدید خارجی و فشارهای شدید داخلی قابل تقسیم است و در هر دو کشور هم نه تنها در سطح نخبگان بلکه حتی از درون دولتیها و حکومتهای ایران و سوریه فشارها وجود داشته است. هر دو پایتخت در عین حال و در کمال شگفتی در برابر این انواع فشارها سرسختانه مقاومت کردهاند تا جایی که حجتالاسلام سیدحسن نصرالله با اشاره به دیدار اخیر بشار اسد از تهران میگوید: «زمانی که تصویر امام خامنهای و بشار اسد را دیدم اشک شوق ریختم.»
بیشتر بخوانید:
مذاکره با آمریکا همواره برای فشار به ایران انجام شده است
سود پاکستان در خروج از نامعادله است
قدرت رسانهای ایران در گام دوم انقلاب چگونه خواهد بود؟
بر این اساس به خصوص در این روزها که پرونده امنیتی سوریه در ایستگاه آخر قرار گرفته است، روابط تهران دمشق جای تأمل و بررسی جدی دارد. این قلم به خصوص از آنجا که علیرغم فشارهای این سالها، هنوز تحلیل مناسبی در این رابطه ارائه نکرده است، درصدد برآمد با بهانه قرار دادن سفر دوشنبه ۶ اسفند بشار اسد به تهران البته با تأخیری ۸ ۷ روزه آنچنان که در مجال و حوصله یک یادداشت میگنجد، به این موضوع بپردازد:
همه میدانند که روابط ایران و سوریه قبل از هر چیز با موضوع «جبهه مقاومت» گره خورده است و از این رو پیش از آنکه در روابط ایران و سوریه، روابط سیاسی و… تهران و دمشق مورد توجه قرار گیرد، روابط دو کشور به عنوان دو محور اصلی جبهه مقاومت مد نظر قرار میگیرد. کما اینکه رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار ۸ سال پیش بشار اسد با ایشان که دهم مهر ماه ۱۳۸۹ صورت گرفت فرمودند: «هیچ دو کشوری در منطقه وجود ندارند که دارای چنین روابط دوطرفه مستحکم و عالی سیساله باشند». در دیدار هفته پیش نیز، امام خامنهای - مدظله - فرمودند: «ایران و سوریه عمق راهبردی یکدیگر هستند و هویت و قدرت جریان مقاومت وابسته به این ارتباط مستمر و راهبردی است».
«جبهه مقاومت» به معنایی که میشناسیم و میشناسند مهمترین عنصر سیاسی و امنیتی در حفظ دو کشور ایران و سوریه میباشد. اگر ایران یا سوریه عضو این جبهه نبودند، امکان غلبه بر توطئههای بزرگی که از سوی قلدران و متجاسران بینالمللی و منطقهای علیه آنان طراحی و اجرا شده است، نداشتند. عضویت در این جبهه از یکسو یک «مانع راهبردی» در مقابل دشمنان ایران و سوریه میباشد چرا که خود عضویت در یک جبهه به کشور عضو آن «پوستهای ضخیم» میبخشد و از سوی دیگر یک «امکان تهاجمی» به حساب میآید چرا که یک ملت وقتی به یک جبهه مستظهر باشد، قدرت ابتکار بیشتری پیدا کرده و از وضع پدافندی به وضع آفندی میرسد. بر همین اساس، پایتختها در هر دو کشور زیر فشار شدید داخلی و خارجی برای خروج از این جبهه قرار دارند.
فراموش نکردهایم که در جریان اغتشاشات ۱۳۸۸ فتنهگران تلاش داشتند جداسازی ایران از جبهه مقاومت را به یک مطالبه عمومی تبدیل کرده و آن را «امالمشاکل» ایران معرفی نمایند. نیز فراموش نکردهایم که بارها مقامات سعودی به طور رسمی به رهبران سوریه برای خروج از جبهه مقاومت «رشوههای سنگینی» را پیشنهاد کردهاند.
عضویت در جبهه مقاومت، عضویت در یک جبهه تدافعی، آنگونه که بعضی از واژه «مقاومت» دچار سوءتفاهم شدهاند، نیست. عضویت در جبههای است که رو به جلو داشته و در حال گسترش است. این جبهه فقط مهار حرکت رژیم اسرائیل یا مهار حرکت دولت آمریکا در منطقه را دنبال نمیکند، بلکه محو اسرائیل و اخراج آمریکا از منطقه را در دستور کار دارد. منطقه ما دو تجربه دفاعی از نوع پدافندی دارد؛ یکی «جنبش عدم تعهد» که در سال ۱۳۴۰ توسط رهبران وقت مصر، هند، اندونزی، یوگسلاوی و غنا پایهگذاری شد و هدف آن ممانعت از قرار گرفتن کشورها تحت سیطره پیمانهای نظامی دوران جنگ سرد بود که در این تجربه، موضوع مخالفت با ابرقدرتها و مقابله با سیطره آنان مطرح نبود. تجربه دیگر، «جبهه پایداری عرب» بود که پس از تصویب طرح کمپ دیوید در سال ۱۳۵۷ و خیانت مصر با حضور سوریه، لیبی، الجزایر، عراق، یمن جنوبی و سازمان آزادیبخش فلسطین تشکیل شد. هدف این جبهه جلوگیری از غلتیدن بقیه کشورهای عربی به سمت رژیم صهیونیستی بود و نه توسل به اقداماتی برای از بین بردن اسرائیل.
جبهه مقاومت البته اولین مأموریت خود را در حفظ اعضای خود میداند اما در این هدف متوقف نیست بلکه آزادسازی منطقه از سیطره دشمنان اسلام و ملتها و به شکست کشاندن طرحهای استیلاجویانه غرب را نیز دنبال میکند و در این راه همه ظرفیتها را به همکاری فرا میخواند و برای افزایش اقتدار خود مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک را پشتسر گذاشته است در عین آنکه خود مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دارد و از این نظر بیهویت نیست. در همین سالهای اخیر که سوریه در معرض تهدید جدی قرار گرفت، جبهه مقاومت تلاش کرد تا با روسیه وارد یک همپیمانی دفاعی شده و از ظرفیت آن برای حفظ سوریه استفاده کند. از آن طرف از آنجا که حتی «اسلام» با همه احترامی که در این جبهه دارد، مرز جبهه مقاومت نیست، مناطقی نظیر آمریکای لاتین را در گستره جبهه مقاومت قابل مطالعه میداند.
در این میان سوریه، در جبهه مقاومت یک موقعیت ویژهای دارد. سوریه دارای چند موقعیت راهبردی است. یکی از جنبه هویت آرمانی، همواره یک قدرت مهم عربی اسلامی به حساب آمده است و هر گونه حمله به آن واکنش مردمی جهان اسلام را در پی دارد. در واقع در طول قرنهای متمادی، دمشق یک نماد مهم عربی به حساب میآمد که در مقابل غرب ایستاده است و غرب هنوز آن را خاستگاه امپراتوری پرآوازه «روم شرقی» میداند و همواره در طول این چهارده قرن در صدد سیطره مجدد بر آن بوده است. کما اینکه غرب در جریان استقرار دولت نامشروع یهودی در فلسطین نیز «بازگرداندن سوریه» به دوران سیطره مسیحیها را به طور جدی دنبال کرده است.
یک جنبه دیگر از اهمیت استراتژیک سوریه همین نسبت آن با فلسطین و هدفگذاری غربیها است. از نظر سران یهودی آمریکا و اروپا تا زمانی که سوریه از دایره قدرت مسلمین و اعراب خارج نشود، رژیم غاصب اسرائیل تثبیت نمیگردد و تضمینی برای ادامه حیات آن وجود ندارد. کما اینکه خود سوریه نیز یک رمز مهم در بازگرداندن سیطره سیاسی و نظامی غرب از نیل تا فرات است.
یک جنبه مهم راهبردی دیگر سوریه ارتباط آن با حزبالله لبنان به عنوان یک دژ مهم در مقابل استیلای اسرائیل بر کشورهای عربی است. پس کاملاً واضح است که گسستن رابطه ایران به عنوان کاروانسالار انقلاب اسلامی از سوریه به عنوان نماد مقاومت در برابر سیطره مجدد غرب بر جهان اسلام از درجه اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و دقیقاً به همین دلیل هر دو پایتخت ایران و سوریه نه فقط از سوی غرب تحت فشار شدید قرار دارند که حتی از سوی بعضی از «مدیران فریفته» داخلی خود نیز تحت فشار شدید قرار دارند. به عبارت دیگر غربیها برای از میان برداشتن ایران و سوریه موضوع فروپاشی را به موضوعی دیگر تبدیل کردهاند، یعنی جدا شدن از جبهه مقاومت. چرا که میدانند مرگ سیاسی و حتی جغرافیایی هر کدام از این دو کشور به خارج شدن از جبهه مقاومت ارتباط مستقیم دارد.
غربیها مکارانه به نیروهایی در هر دو نظام سیاسی نزدیک میشوند و به آنان میگویند وقتی رابطه با یک کشوری این همه حساسیتبرانگیز است و هزینه برمیدارد، چه ضرورتی به حفظ آن وجود دارد! و در درون این دو حکومت گاهی افرادی تحت تأثیر فشارهای تبلیغاتی غرب همین را مطرح میکنند که یک نمونه سوریهای آن عبدالحلیم خدام است.
همپیمانی ایران و سوریه در واقع شکلدهنده به این جبهه مقاومت است و بدون آن صحبت از این جبهه میسر نیست. حزبالله در لبنان، گروههایی نظیر حماس و جهاد اسلامی در فلسطین برای ادامه حیات خود به شدت به همپیمانی دمشق با تهران نیازمند میباشند و تنها با این همپیمانی است که ادامه فعالیت برای آن امکانپذیر میگردد.
وجود جبهه مقاومت برای ایران و سوریه یک سرمایه پایانناپذیر است و برخلاف آنان که گمان کردهاند، شکلگیری این جبهه علت خصومت غرب علیه کشورها و واحدهای عضو آن است، عضویت در این جبهه علت شکست توطئههای ضدایرانی آمریکا، اسرائیل، عربستان و… علیه هر یک از اعضای این جبهه میباشد. مگر روزی که انقلاب در ایران پیروز شد سخنی از این جبهه وجود داشت. جبهه مقاومت در واقع موضوعی است که به همین دو و حداکثر سه دهه اخیر برمیگردد و حال آنکه دشمنی آمریکا و اسرائیل با سوریه و دشمنی این دو با ایران تاریخی ۵۰ و ۴۰ ساله دارد. پس جبهه مقاومت علت توقف حرکت ماشین تجاوز رژیم اسرائیل در منطقه است و نیز علت شکست کامل سیاستهای سیطرهجویانه آمریکا در منطقه میباشد. این جبهه البته میتواند وجوه اقتصادی و فرهنگی و علمی و… هم به خود بگیرد که تا حدی هم گرفته است اما به تلاش بیش از این به خصوص از سوی دولت ایران نیاز دارد.